به زلالی برکه به قلم سعیده براز
پارت سی و ششم :
با این حرف مامان، بابا و سعدی هم نگران شدند و از عزیز سوالاتی کردند.
اما عزیز با آرامش استکان چایی اش را روی میز گذاشت و گفت:
- دخترم مستاجر ها تازه اومدن، همین امروز اسباب کشی کردن واسه همین تا حالا چیزی نگفتم، مشکل مالی نداشتم واسه ثوابش این کار و کردم اما مستاجر هام کرایه می دن و مفت این جا ننشستن و بابت نگرانیت هم باید بگم که مستاجر هامون آشنان غریبه نیستن.
- مستاجر هاتون؟ مگ
مطالعهی این پارت حدودا ۱۰ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سعیده براز | نویسنده رمان
ممنون ازشما
۹ ساعت پیشزهرا
00من دلم میخواد برکه با سعید ازدواج کنه میثم ماست حرسم گرفت ازش
۲ روز پیشسعیده براز | نویسنده رمان
🥰
۲ روز پیشپرنیا
00سعدی چقد مظلومانه درخواست میکنه که جواب منفی نده😔😔😔
۵ روز پیشسعیده براز | نویسنده رمان
دقیقا
۵ روز پیشاسرای
30وای بردل همه عاشقهای بی معشوق🙏
۷ روز پیشسعیده براز | نویسنده رمان
واقعا
۶ روز پیشآمنه
00ای جان من از این احساس خالصانه وطرز بیانشان واقعا عالی بود
۷ روز پیشسعیده براز | نویسنده رمان
ممنون آمنه
۶ روز پیشفاطمه زهرا
00چه پارت قشنگی بود🥹🥹عین واقعیت
۷ روز پیشسعیده براز | نویسنده رمان
ممنون از شما
۶ روز پیشستاره
10آخی بیچاره سعدی
۷ روز پیش
زهرهوند
00رمان خوب و آرامش بخشیه